پرسش :

آیا قرینه هایى در حدیث غدیر وجود دارد که دلالت بر معناى صحیح واژه مولى کند؟


پاسخ :
پاسخ اجمالی:
درحدیث غدیر، قرینه هاى وجود داردکه معناى «مولی» به جز «اولی» نیست. مانند: 1- آغاز حدیث: «الست أَولى بکم من أنفسکم». 2- پایان حدیث: «أللّهمّ وال من والاه وعاد من عاداه». 3- پیامبر(ص) بعد از اقرار گرفتن در مورد توحید و نبوت دست على(ع) را بلند کرد و فرمود: «هر کس که خدا و پیامبرش مولاى اوست، همانا این على مولاى اوست». 4-پس از پایان حدیث فرمود: «الله اکبر بر کامل شدن دین و تکمیل نعمت و خشنودى خدا از پیام رسانى و رسالت من و ولایت على بن ابى طالب». و ... .

پاسخ تفصیلی:
براى اهل تحقیق چاره اى جز پذیرش معنى أوْلى براى واژه «مولى» نیست. و بر فرض که بپذیریم واژه «مولى» مشترک لفظى است و این معنا یکى از معانى واژه «مولى» است، مى گوییم: در حدیث غدیر، قرینه هاى فراوانى وجود دارد که معانى دیگر را نفى مى کند. اینک بیان آن قرینه ها:

قرینه اوّل: آغاز حدیث؛ که پیامبر خدا(صلى الله علیه وآله) مى فرماید: «ألستُ أَولى بکم من أنفسکم»؛ (آیا من بر شما از خودتان سزاوارتر نیستم؛ (یعنى آیا من بر شما ولایت مطلقه ندارم؟)) و یا الفاظى نزدیک به آن که دلالت بر این معنا دارد. آن گاه حضرت این سخن را متفرّع بر سخن قبلى ساخته، مى فرماید: «فمن کنتُ مولاه فعلىٌّ مولاه»؛ (هر کس که من مولاى اویم على مولاى اوست). این مقدّمه را بسیارى از علماى شیعه و اهل سنّت نقل کرده اند:

از جمله حفّاظ و امامان اهل سنّت که آن را نقل کرده اند، از این قرارند:
1 ـ احمد بن حنبل؛ 2ـ ابن ماجه؛ 3 ـ نسائى؛ 4 ـ طبرى؛  5 ـ ترمذى؛ 6 ـ سیوطى؛
این مقدّمه از بخش هاى صحیح و ثابت این حدیث است که چاره اى جز اعتراف به آن نیست و چنانچه پیامبرخد(صلى الله علیه وآله) از این کلام غیر از معنایى که در مقدّمه بدان تصریح نموده، اراده مى کرد، هر آینه کلامش ـ که ما معتقدیم از هر لغزشى دور است ـ بى سر و ته و به هم ریخته شده، از بلاغت ساقط مى شود و حال آنکه آن حضرت «أفصحُ البلغاء» و «أبلغ مَنْ نَطَق بالضاد»؛ (فصیح تر از همه انسان هاى بلیغ)، و (بلیغ تر از همه تلفظ کنندگانِ ضاد) است؛ پس براى ما که باور داریم همه اجزاى کلام پیامبر به خاطر این که از منبع وحى بر زبانش جارى مى شود، با هم مرتبط است، راهى نیست جز این که بگوییم معنى مقدّمه با ذى المقدّمه متّحد و یکسان است (و چون مولا در آغاز کلام پیامبر به معناى أوْلى به شىء است، پس مولا در کلام بعدى نیز به همین معناست).
و سخن سبط ابن جوزى حنفى(1) در «تذکره» مطلب یاد شده را کاملاً روشن مى سازد. وى ده معنا براى واژه «مولى» نام مى برد و «أوْلى» را دهمین معنا قرار داده و مى گوید:
منظور از حدیث، طاعت مخصوص است؛ بنابر این معناى دهم که «أولى» باشد متعیّن است، و معنى حدیث این است: «من نسبت به هر کس که سزاوارتر از خود او بر او هستم، على نیز از او بر او سزاوارتر است».

قرینه دوم: پایان حدیث که مى فرماید: «أللّهُمّ والِ من والاه وعاد من عاداه»؛ (خداوندا دوست بدار کسى که او را دوست مى دارد، و دشمن بدار کسى را که با او دشمنى مى کند). و در برخى طرق حدیث این جمله یا قریب به آن نیز آمده است: «وانصُر من نصره و اخْذُل من خذله»؛ (یارى کننده او را یارى، و خوار کننده او را خوار گردان). به راویان این حدیث در جای خود اشاره شده است(2). و مى توان براى تأیید اینکه «مولى»، جز با معنى اولویتِ ملازم با امامت، سازگارى ندارد، وجوهى را ذکر کرد:

1 ـ هنگامى که پیامبر خدا(صلى الله علیه وآله) مقام شامخى را که خداوند به وصیّش واگذار کرده بود (ریاست عامّه بر مردم و امامت مطلقه پس از پیامبر) آشکار ساخت، طبیعتاً مى دانست که تحقیق این امر به ارتش و حامى و اطاعت والیان و استانداران و فرمانداران و کارگزاران نیازمند است. و نیز مى دانست ـ آن گونه که در قرآن(3) آمده است ـ در میان مردم افرادى هستند که به او حسادت مى ورزند. و نیز حضرت مى دانست کسانى هستند که کینه او را در دل خود پنهان مى کنند و افرادى میان منافقان وجود دارند که به خاطر خون خواهى هاى جاهلى، دشمنى او را دردل پنهان داشته اند و نیز مى دانست که پس از او از سوى آزمندانِ حکومت و مال، فتنه و فسادى برگرفته از حرص و ولع، پدید خواهد آمد و آنان از على خواسته هایى خواهند داشت که شایستگى آن را ندارند و على(علیه السلام) نیز طبق حقّ، عمل کرده خواسته هاى آنان را به خاطر عدم کار آزمودگى و عدم شایستگى شان بر آورده نخواهد ساخت، و در نتیجه آنان سپرهایشان را مقابل او خواهند گرفت، (دشمن او شده و به جنگ با او مى پردازند(4)) و در برابرش صف آرایى مى کنند. چنان که اجمالاً آن را با این سخن، بیان مى فرماید: «إن تؤمّروا علیّاًـ ولا أراکم فاعلین ـ تجدوه هادیاً مهدیّاً»(5)؛ (اگر از على فرمانبردارى کنید ـ و من نمى بینم که انجام دهید ـ هر آینه او را رهنما و هدایت شده خواهید یافت)؛ و در عبارتى: «إن تستخلفوا علیّاً ـ و ما أراکم فاعلین ـ تجدوه هادیاً مهدیّاً»(6)؛ (اگر خلافت على(علیه السلام) را بپذیرید ـ و من فکر نمى کنم بپذیرید ـ او را هدایت کننده و هدایت شده، خواهید یافت).
و چون حضرت وقایع آینده را مى دانست، از این رو شروع کرد به دعا کردن براى دوستدار و یارى کننده او، و نفرین بر دشمن و خوار کننده او، تا باشد که امر خلافت براى او ثابت گردد، و مردم بدانند که محبّت او سبب جلب محبّت خداى سبحان، و دشمنى با او و خوار ساختن او سبب خشم و غضب او خواهد شد، تا در نتیجه مردم به حقّ و اهل آن نزدیک گردند. و چنین دعایى که به صورت عامّ و بدون قید بیان مى شود، مناسب نیست مگر درباره کسى که از چنین مقامى برخوردار است و به همین علّت چنین دعا و کلامى درباره سایر مؤمنان که خداوند محبّت ورزیدن به یکدیگر را بر ایشان واجب ساخته، وارد نشده است، و نفرتِ میان آنان، جزئى است و به این حدّ نمى رسد.
و چنین دعایى هنگامى صادر مى شود که شخص مورد دعا، از ارکان دین و نشانه اسلام و امام امّت باشد، و روگردانى از او سبب شکستن بازوى حقّ و گسستن دستگیره اسلام باشد.

2 ـ این دعا ـ به جهت عمومیّتى که از حیث اشخاص به خاطر وجود موصول (مَنْ)، و از حیث زمان و حالات به خاطر حذف متعلّق، دارد ـ بر عصمت امام دلالت مى کند؛ چون چکیده معنایش، این است که در هر حال و در هر زمان و بر هر کسى، دوستى و یارى او واجب، و دشمنى با او و خوار شمردن او حرام است، و این نشان مى دهد که او در همه احوال، داراى صفتى است که مانع صدور معصیت از او مى شود، سخن غیر حقّ نمى گوید، عمل غیر حقّ انجام نمى دهد، و با غیر حقّ همراه نمى باشد؛ زیرا اگر گناهى از او صادر شود، بر هر کسى واجب است که به علّت ارتکاب گناه و براى دست برداشتن از آن، ناراحتى خود را از آن اعلام و دشمنیش را با او آشکار سازد. و چون پیامبر از عموم کلام خود هیچ حالت و زمانى را استثنا نکرده، در مى یابیم که على(علیه السلام) همواره و در همه احوال و در همه اوقات بر همان صفتى بوده است که ذکر کردیم. و دارنده این صفت قطعاً امام است؛ زیرا بر اساس براهین یاد شده در جاى خود، قبیح است که شخص پایین تر از او بر او مقدّم شود و عهده دار امامت شود. و حال که ثابت شد او امام است، پس نسبت به مردم، أولویّت داشته و سزاوارتر از خودشان به خودشان مى باشد.

قرینه سوم: سخن پبامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) که می فرمایند: «یا أیّها الناس بمَ تشهدون؟ قالوا: نشهد أن لا إله إلاّ الله. قال: ثمّ مَهْ؟ قالوا: وأنّ محمّداً عبده ورسوله. قال: فمن ولیُّکم؟ قالوا: الله ورسوله مولانا»؛ (اى مردم به چه چیزى شهادت مى دهید؟ گفتند: شهادت به لا اله إلاّ الله. فرمود: پس از آن به چه؟ گفتند: به این که محمّد بنده و فرستاده اوست. بعد فرمود: ولىّ شما کیست؟ گفتند: خدا و رسولش مولاى ما هستند). در این لحظه پیامبر دست بر بازوى على(علیه السلام) زد و آن را بلند کرده و فرمود: «من یکن الله و رسوله مولاه فإّن هذا مولاه...»؛ (هر کس که خدا و پیامبرش مولاى اوست، همانا این على مولاى اوست). این عبارت، از جریر نقل شده است(7).
قرار گرفتن ولایت در سیاق شهادت به توحید و رسالت، و آمدن آن در پى ولایت مطلقه خداى سبحان و پیامبرش، ممکن نیست مگر اینکه معناى امامتِ ملازمِ با اولویّت بر جان مردم، اراده شده باشد، (همانگونه که پیامبر نسبت به مؤمنان از خودشان سزاوارتر است: «النَبِیُّ أُولى بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِم»، على(علیه السلام) نیز بر مؤمنان از خودشان سزاوارتر است).

قرینه چهارم: سخن پیامبر خدا(صلى الله علیه وآله) پس از پایان حدیث آنجا که فرمود: «الله أکبر على إکمال الدین و إتمام النعمة و رضا الربِّ برسالتی و الولایة لعلىّ بن أبی طالب»؛ (الله اکبر بر کامل شدن دین و تکمیل نعمت و خشنودى خدا از پیام رسانى و رسالت من و ولایت على بن ابى طالب).
باید گفت: کدام معنى، غیر از امامتى که متمّم برنامه ها و مکمّل نشر دین و تثبیت کننده پایه هاى رسالت است، دین را کامل و نعمت را تمام و خشنودى پروردگار را در ابلاغ رسالت، جلب مى کند؟ پس در این صورت کسى که عهده دار این مسؤولیت مقدّس مى شود، نسبت به مردم سزاوارتر از خودشان است.

قرینه پنجم: سخن حضرت پیش از بیان ولایت که فرمود: «کأنّی دُعیتُ فأَجبتُ»؛ (گویا فرا خوانده شدم و اجابت کردم)، یا «أنّه یُوشِک أن اُدعى فاُجیب»؛ (نزدیک است که فرا خوانده شوم و اجابت نمایم)، یا «ألا و إنّی اُوشک أن اُفارقکم»؛ (آگاه باشید که نزدیک است از شما جدا شوم)، یا«یوشِک أن یأتی رسول ربّی فاُجیب»؛ (نزدیک است که فرستاده پروردگارم بیاید و من پذیراى دعوت او باشم)، این سخن را حفّاظ حدیث، فراوان تکرار کرده اند.(8)
این سخنِ پیامبر خدا(صلى الله علیه وآله) به ما مى فهماند که امر مهمّى از تبلیغ پیامبر(صلى الله علیه وآله) باقى مانده بوده که حضرت نگران آن بوده که مبادا پیش از ابلاغ آن، مرگش فرا رسد (و فرصت تبلیغ آن را پیدا نکند) و رسالتش ناتمام بماند.
براساس نقل مسلم(9) بعد از این نگرانى و اهتمام، غیر از ولایت امیر مؤمنان و ولایت عترت پاکش، چیز دیگرى را ابلاغ نکرد. و آیا این امر مهمّى که منطبق بر این ولایت است، غیر از معنى امامتى است که در بسیارى از صحاح بدان تصریح شده است؟! آیا صاحب این ولایت نسبت به مردم سزاوارتر از خودشان نیست؟!

قرینه ششم: کلام پیامبر(صلى الله علیه وآله) پس از بیان ولایت على(علیه السلام) که می فرماید: «هنِّئونی هنِّئونی أن الله تعالى خصَّنی بالنبوّة و خصّ أهل بیتی بالإمامة»(10)؛ (به من تبریک بگویید، به من تبریک بگویید؛ زیرا خداى تعالى مرابه پیامبرى واهل بیتم را به امامت برگزید).
این عبارت به روشنى بیانگر این است که امامت مختصّ اهل بیت است، و در رأس آنان امیر مؤمنان(علیه السلام) قرار دارد که در آن لحظه، او مورد نظر بود. و نیز خودِ تهنیت و بیعت و برگزارى محفلى که تا سه روز ادامه داشت ـ آنگونه که در جای خود بیان شده (11) با غیر خلافت و ولایت سازگارى ندارد؛ و به همین دلیل است که ابوبکر و عمر وقتى که با امیرمؤمنان(علیه السلام) ملاقات کردند، به او تبریک گفتند. و این، بیانگر معناى واژه «مولى» در کلام پیامبر(صلى الله علیه وآله) است؛ پس آن که آراسته به صفت مولى است، کسى است که نسبت به مردم سزاوارتر از خودشان مى باشد.

قرینه هفتم: کلام پیامبر(صلى الله علیه وآله) پس از بیان ولایت که می فرماید: «فلیبلّغ الشاهد الغائب»؛ (باید حاضران به غایبان برسانند). این روایت در ینابیع المودة ذکر شده است(12).
آیا باور کردنى است که پیامبر خدا(صلى الله علیه وآله) امرى را از قبیل موالات و محبّت و یارى که میان مسلمانان رواج دارد و براى همه آنان به وسیله کتاب و سنّت روشن مى باشد، این چنین براى ابلاغ آن به غایبان تأکید کند و این مقدار اهتمام ورزد، و به بیان آن حرص و علاقه از خود نشان دهد؟ باور کردنى نیست  زیرا بى شکّ پیامبر خدا(صلى الله علیه وآله) مسأله مهمّى را در نظر داشته است که تا آن لحظه، زمینه را براى ابلاغ آن فراهم نمى دیده، و افرادى که در آن اجتماع حضور نداشتند از آن آگاه نبوده اند، و این مسأله مهمّ، جز امامت نخواهد بود که با آن دین کامل، نعمت تمام، و خشنودى پروردگار فراهم مى شود. 
و حاضران در آن اجتماع نیز از کلام پیامبر(صلى الله علیه وآله) غیر از این برداشت نکردند. و از پیامبر(صلى الله علیه وآله) در آن اجتماع، کلام دیگرى نیز نرسیده است تا بگوییم حضرت به تبلیغ آن فرمان داده است. و این امر مهمّ جز با معنى «أولى» از معانى واژه «مولى»، مطابقت و مناسبت ندارد.

قرینه هشتم: سخن پیامبر(صلى الله علیه وآله) پس از بیان ولایت براساس روایت ابو سعید خدرى و جابر(13) که فرمود: «الله أکبر على إکمال الدین، و إتمام النعمة، و رضا الربِّ برسالتی، و الولایة لعلىٍّ بعدی»؛ (الله اکبر بر کامل شدن دین، و تمام شدن نعمت، و خوشنودى پروردگار به رسالت من و ولایت على پس از من). و در لفظ وهب(14) آمده است: «إنّه ولیّکم بعدی»؛ (همانا او ولىّ شماست پس از من). و در لفظ على(علیه السلام) (به نقل از پیامبر (صلى الله علیه وآله)) آمده است: «ولىُّ کلِّ مؤمن بعدی»؛ (پس از من ولىّ همه مؤمنان است)(15).
و نیز ترمذى و احمد و حاکم و نسائى و ابن ابى شیبه و طبرى و بسیارى دیگر از حفّاظ با سند صحیح این سخن را از پیامبر(صلى الله علیه وآله) نقل کرده اند: «إنّ علیّاً منّی وَ أَنَا مِنه و هو ولیُّ کلِّ مؤمن بعدی»؛ (همانا على از من و من از اویم و او ولىّ هر مؤمنى پس از من است). (16) و در نقل دیگر آمده است: «هو ولیّکم بعدی»؛ (او ولىّ شما پس از من است).
و ابونعیم در «حلیه الأولیاء»(17) و دیگران(18)، با سند صحیح نقل کرده اند که پیامبر فرمودند: «من سرّه أن یحیى حیاتی، ویموت مماتی، ویسکن جنّة عدن غرسها ربّی، فلْیوالِ علیّاً من بعدی، ولْیقتدِ بالأئمّة من بعدی؛ فإنّهم عترتی خُلِقوا من طینتی...»؛ (هر کس دوست دارد که همچون من زندگى کند و چونان من از دنیا برود، و در جنّت عدن که پروردگارم با دست خود کاشته است، ساکن شود، پس از من على را دوست داشته به امامان بعد از او اقتداکند؛ زیرا آنان عترت من هستند و از طینت من آفریده شده اند).
به راستى که این تعبیرها به ما آگاهى مى بخشند که ولایت ثابت براى امیرمؤمنان(علیه السلام) مترتّب بر نبوّت پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) است، و با مقام صاحب رسالت ـ با حفظ تفاوت مرتبه میان آن دو بزرگوار، از جهت اوّلیّت و اولویّت ـ مساوى است، چه از واژه «بعدی» بعدیّت از جهت زمان اراده شده باشد و چه رتبه؛ از این رو ممکن نیست که در این صورت از واژه «مولى» معنایى غیر از اولویّت داشتن بر همه شئون مردم اراده شود؛ زیرا در صورت اراده معناى یارى و محبّت از واژه «مولى»، با این قید (بَعْدی) معناى حدیث تغییر کرده و به جاى این که از افتخارات على(علیه السلام) شمرده شود، از عیوب شمرده خواهد شد (زیرا معناى حدیث این مى شود که بعد از من به وى محبّت کرده و یارى اش کنید، نه در حال حیات من).

قرینه نهم: سخن پیامبر(صلى الله علیه وآله) پس از ابلاغ ولایت: «اللّهمّ أنت شهید علیهم أنّی قد بلّغت ونصحت»؛ (خدایا خود گواه بر آنان هستى که من دستورت را ابلاغ کرده، سفارش لازم را نمودم). و شاهد گرفتن خدا بر امّت براى تبلیغ و نصیحت اقتضا مى کند که امرى را که آن روز ابلاغ فرموده، مسأله تازه اى باشد که قبلاً ابلاغ نکرده است. علاوه بر آن، سایر معانى مولى از قبیل یارى و محبّت که در میان مسلمانان عمومیّت دارد، هیچ نیازى براى شاهد گرفتن بر آن در خصوص على (علیه السلام) قابل تصوّر نیست.

قرینه دهم: سخن پیامبر(صلى الله علیه وآله) پیش از بیان حدیث (19): «إنَّ الله أرسلنی برسالة ضاق بها صدری، وظننْتُ أنّ الناس مُکذِّبیَّ فأوعدنی لاُبلّغها أو لَیعذِّبنی»؛ (به راستى که خداوند مرا به رسالتى مأمور ساخت که سینه ام از آن تنگ شده بود (و بر آن سنگینى مى کرد)، و گمان مى کردم (یا مى دانستم) که مردم مرا تکذیب خواهند کرد و خداوند مرا ترساند که یا آن را ابلاغ کنم، یا مرا عذاب خواهد کرد).
و با این لفظ نیز وارد شده است(20): «إنَّ الله بعثنی برسالة، فضقتُ بها ذَرْعاً(21)، وعرفت أنّ الناس مکذِّبیَّ، فوعدنی لاُبلّغنَّ، أو لَیُعذِّبنی»؛ (خداوند مرا به پیغامى مبعوث ساخت، که به خاطر آن دستم بسته شد (سینه ام تنگ شد و راه هاى چاره را بسته دیدم) و فهمیدم که مردم مرا تکذیب خواهند کرد، پس خداوند مرا ترساند که یا ابلاغ کنم، و یا عذاب خواهد کرد).
و با این لفظ نیز وارد شده(22): «إنّی راجعت ربّی خشیة طعن أهل النفاق ومکذِّبیهم فأوعدنی لاُبلّغها أو لَیعذِّبنی»؛ (همانا من به پروردگارم مراجعه کردم از ترس آن که مورد طعن و تکذیب اهل نفاق واقع شوم؛ پس خداوند مرا ترساند که یا آن را تبلیغ کرده به مردم برسانم و یا مرا عذاب خواهد کرد).
این عبارات همگى نشان دهنده یک خبر بزرگ است که پیامبر خدا(صلى الله علیه وآله) در اعلام آن، از خیانت و تکذیب منافقان مى ترسیده است و ترس این را داشته است که بگویند: طرفدار عمو زاده اش است. و این دلالت مى کند که این مقام مختصِّ امیرمؤمنان بوده و از قبیل محبّت و یارى نیست که همه مسلمانان با على(علیه السلام) در آن شریک باشند، و این جز «أوْلى به امر بودن» و معانى هم دست آن نیست.

پی نوشت:
(1). تذکرة الخواصّ، ص 20 (ص 32).
(2). مراجعه شود : سنن ترمذی، ج 2، ص 298 (ج 5، ص 519، ح 3713)؛ الاستیعاب، ج 2، ص 373 (قسم سوم، 1098_ 1100 ، شمارۀ 1855).
(3). در آیه: «أم یَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلَى ما آتاهُم اللهُ مِنْ فَضْلِهِ»؛ (یا اینکه نسبت به مردم (پیامبر و خاندانش)، بر آنچه خدا از فضلش به آنان بخشیده، حسد مىورزند)،(سوره نساء، آیه 54). ابن مغازلى در مناقب (ص 267، ح 314)، و ابن أبى الحدید در شرح نهج البلاغه، ج 2، ص 236 (ج 7، ص 220، خطبه 108)، و حضرمى شافعى در الرشفة، ص 27 نقل کرده اند که این آیه درباره على(علیه السلام) و درباره علومى که به او اختصاص پیدا کرده، نازل شده است.
(4). در متن، عبارت: «فیقلبون علیه ظهر المِجَنّ» بکار رفته که ضرب المثل است براى کسى که با رفیقش مودّت و رعایتى دارد و سپس در جبهه مقابل او قرار مى گیرد و به دشمنى با وى مى پردازد. «مِجَنّ» به معناى سپر است، و توضیح این ضرب المثل این است: لشکریان هنگامى که با دشمن برخورد مى کنند، روى سپر را به طرف دشمن و پشت آن را به طرف لشکر خود مى گیرند، حال اگر کسى خیانت کند و به دشمن بپیوندد وضعیّت سپرش برعکس مى شود یعنى روى سپر را به طرف نیروهاى خودى و پشت سپر را به طرف دشمن قرار مى دهد. در حدیثى از امیر المؤمنین(علیه السلام) خطاب به ابن عبّاس آمده است: «إنّی أشرکتک فی أمانتی ولم یکن رجلٌ من أهلی أوثق منک فی نفسی، فلمّا رأیتَ الزمان قد کلب، والعدوّ قد حرب، قلبت لابن عمّک ظهر المجنّ...»؛ مراجعه شود: النهایة، ابن اثیر، ج 1، ص 308؛ مجمع البحرین، طریحى، ج 4، ص 174؛ شرح نهج البلاغة، ابن أبی الحدید، ج 16، ص 167 ـ 169.
(5). مسند احمد، ج 1، ص 109.
(6). کنز العمّال، ج 11، ص 630، ح 33072.
(7). جریر، عبدالله بن جابر بجلى، متوفّاى (51، 54). حدیث او در مجمع الزاوئد، حافظ هیثمى، ج 9، ص 106 به نقل از المعجم الکبیر طبرانى (ج 2، ص 375، ح2505) موجود است.
(8). مجمع الزوائد، حافظ هیثمی، ج 9، ص 106؛ ثمار القلوب، ص 51 (ص 636، شمارۀ 1068)؛ و مراجعه شود: اُسد الغابة، ابن أثیر، ج 6، ص 136، شماره 5940؛ البدایة و النهایة، ابن کثیر، ج 5، ص 209؛ و ج 7، ص 348 (ج 5، ص 231، حوادث سال 10 هـ؛ ج 7، ص 385، حوادث سال 40 ه)؛ مسند أحمد، ج 5، ص 501، ح 18838؛ المعجم الکبیر، طبرانى، ج 5، ص 166، ح 4971.
(9). صحیح مسلم، ج 5، ص 25، ح 36، کتاب فضائل صحابه.
(10). حافظ ابو سعید خرکوشى نیشابورى، متوفّاى (407)، در کتاب خود «شرف المصطفى» آن را نقل کرده است.
(11). مراجعه شود: تاریخ روضة الضعفاء ، جزء دوم از مج 1، ص 173 (ج 2، ص 541)؛ مسند احمد، ج 4، ص 281 (ج 5، ص 355، ح 18011).
(12). مراجعه شود: ینابیع المودة، ص 482 ( ج 3، ص 150، باب 90).
(13). مراجعه شود: کتاب ما نزل من القرآن فی علیّ(علیه السلام)، حافظ أبونعیم اصفهانى، متوفّاى (430)، ص 56؛ و مناقب خوارزمى، متوفّاى (568)، ص 80 (ص 135، ح 152).
(14). مراجعه شود: المعجم الکبیر، طبرانى، ج 22، ص 135.
(15). مراجعه شود : فرائد السمطین، ج 1، ص 312، ح 250؛ و کتاب سلیم بن قیس، ج 2، ص 636، ح 11.
(16). مراجعه شود: سنن ترمذى، ج 5، ص 590، ح 3712؛ مسند احمد، ج 6، ص 489، ح 22503؛ المستدرک على الصحیحین، ج 3، ص 144،ح 4652؛ السنن الکبرى، ج 5، ص 45، ح 8146، کتاب المناقب؛ و خصائص أمیر المؤمنین(علیه السلام)، ص 109، ح 89؛ مصنَّف ابن أبی شیبه، ج 12، ص 79، ح 12170.
(17). حلیة الأولیاء، ج 1، ص 86.
(18). المستدرک على الصحیحین، ج 3، ص 139، ح 4642.
(19). مراجعه شود : فرائد السمطین، ج 1، ص 312، ح 250؛ و کتاب سلیم بن قیس، ج 2، ص 636، ح 11.
(20). الدرّ المنثور، ج 2، ص 298 (ج 3، ص 116).
(21). این عبارت در اصل چنین بوده: «ضاق ذرعی به» آنگاه واژه «ذرعی» از فاعلیّت نقل داده شده و بنابر تمییزیّت منصوب شده است; مانند جمله: «طبت به نفساً». خداوند در قرآن مى فرماید: «وَلَمَّا جَآءَتْ رُسُلُنَا لُوطاً سِىءَ بِهِمْ وَضَاقَ بِهِمْ ذَرْعاً...»، سوره هود، آیه 77. «ذرع» به معناى عضو معروف است (از سر انگشتان تا آرنج). و از آنجا که با ذراع، اندازه گیرى مى کنند به خود اندازه گیرى کردن و نیز خود همین مقیاس (نیم متر) نیز «ذرع» گفته مى شود. و اصل ذرع باز بودن و کشیده بودن دست است، و عبارت «ضاق بالأمر ذرعاً» کنایه از بسته شدن راههاى چاره و ناتوانى از پیدا کردن راهى براى نجات از گرفتارى، مى باشد؛ مثل کسى که چیزى را اندازه مى گیرد که ذراعش بر آن تطبیق نمى کند، یا ذراعش (دستش) را به سوى چیزى دراز مى کند ولى به آن نمى رسد؛ پس «ضقت بها ذرعاً» یعنى: ضاق ذرعی به، و ضعفت قوّتی و طاقتی عنه و لم أجد منه مخلصاً. مراجعه شود: تفسیرالمیزان، ج 10، ص 337؛ مرآة العقول، ج 6، ص 199؛ شرح اُصول کافى، ملاّ صالح مازندرانى، ج 7، ص 354.
(22). فرائد السمطین، ج 1، ص 312، ح 250؛ و کتاب سلیم بن قیس، ج 2، ص 636، ح 11.

منبع: گزیده ای جامع از الغدیر، علامه شیخ عبدالحسین امینی، ترجمه محمد حسین شفیعی شاهرودی، موسسه میراث نبوت، چاپ سوم، ص 113.

مطالب مرتبط:
واژه «مولا» در ادبیات عرب به چه معنا است؟
منظور از «مولا» در حدیث غدیر چیست؟
آیا «مولى» در حدیث غدیر به معناى «محب» و «ناصر» نیست؟